🌈 گفتوگوی بابا جعفر و النا درباره رنگینکمان
(از مجموعهی گفتگوهای پدر و دختری دربارهی شگفتیهای طبیعت)
مقدمه: تا حالا کسی روی رنگینکمان سورسوره بازی کرده؟
صدای بارون که بند اومد، النا خانم با ذوق از پنجره داد زد:
— بابااااا! بیا زود! بیا نگاه کن! رنگینکمان!
بابا جعفر فنجان قهوه را گذاشت روی میز و با لبخند نزدیک شد.
— ای جانِ دلم! بله… خودشه! یه قوس قشنگ از دل آسمون تا ته باغ.
النا با چشمهای گرد گفت:
— بابا جعفر، اگه یه روز کالسکهمون رو بیاریم، میتونیم از روش رد بشیم؟
بابا جعفر خندید:
— هه! اگه بشه، من اولین نفریام که بلیت میخرم! ولی بذار با هم بفهمیم که رنگینکمان واقعاً چیه، کجاست و چرا نمیشه روش سورسوره بازی کرد.
گفتوگو اول – رنگینکمان چیه بابا؟
النا با دقت به آسمون نگاه میکرد.
— بابا، این قوس قشنگ رو کی رنگ کرده؟ خدا؟ یا نقاشهاش؟
بابا جعفر با حوصله گفت:
— الهی قربون اون فکرت برم! ببین دخترم، رنگینکمان نقاش نداره، ولی یه نور داره که خودش مثل یه هنرمند واقعی، نقاشی میکشه.
— نور؟ یعنی همون خورشید؟
— آره! نور خورشید وقتی با قطرههای بارون بازی میکنه، میشکنه، برمیگرده، و رنگهاش از هم جدا میشن.
— یعنی نور هم میشکنه؟ مثل شیشه؟
— دقیقاً! اسم این کار توی علم میشه “شکست نور”. وقتی نور میره توی یه قطره آب، مسیرش عوض میشه، خم میشه. بعدش از اون طرف قطره بیرون میاد و رنگها از هم جدا میشن.
بابا جعفر با انگشت توی هوا هفت رنگ کشید و گفت:
— قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی، بنفش! همونا که همیشه تو دفتر نقاشیت میکشی.
النا خندید و گفت:
— پس رنگینکمان یه جور نور شکستهست، نه یه چیز واقعی که بشه بهش دست زد؟
— آفرین! دقیقاً همینه. رنگینکمان یه نقاشی نوری توی آسمونه، نه یه پل واقعی.
گفتوگو دوم – رنگینکمان کجاست بابا جعفر؟
النا پرسید:
— خب بابا، پس رنگینکمان کجاست؟ مثلاً اون تهش واقعاً روی زمین میافته؟
— نه عزیز دلم، اون فقط یه توهم نوریه. یعنی تو از جایی خاص که ایستادی، نور و قطرهها رو از یه زاویه خاص میبینی.
— یعنی اگه برم جلو، رنگینکمان هم باهام حرکت میکنه؟
— دقیقاً! مثل影 خودت. هر چی بری جلو، اونم باهات میاد.
بابا جعفر لبخند زد و ادامه داد:
— در واقع هر کسی از جای خودش رنگینکمان مخصوص به خودش رو میبینه. یعنی رنگینکمان تو با رنگینکمان من یه ذره فرق داره!
— وای! یعنی من رنگینکمان خودم رو دارم؟
— بله! هر چشمی یه رنگینکمان منحصربهفرد داره. همونطور که هر آدمی یه خیال مخصوص به خودش داره.
گفتوگو سوم – چرا همیشه رنگینکمان نیست؟
النا گفت:
— ولی بابا، چرا همیشه بعد بارون رنگینکمان نیست؟
— سؤال خوبیه! چون چند شرط لازمه تا رنگینکمان بیاد مهمونی.
شرایط دیدن رنگینکمان
بابا جعفر با انگشتهایش شمرد:
- باید آفتاب باشه. بدون خورشید، نوری نیست که شکسته بشه.
- باید قطرات آب توی هوا باشن. یعنی بعد از بارون یا موقع مه.
- باید زاویهی دید درست باشه. معمولاً وقتی پشتت به خورشیده و رو به قطرهها نگاه میکنی.
النا با شیطنت گفت:
— یعنی اگه بارون باشه و آفتاب هم باشه، باید برم دنبال رنگینکمان؟
— آره دخترم! مخصوصاً وقتی آفتاب داره غروب میکنه، اون موقع رنگینکمانها خوشرنگترن.
گفتوگو چهارم – چطور رنگینکمان درست کنیم؟
النا گفت:
— بابا منم میخوام توی خونه یه رنگینکمان بسازم! میشه؟
— حتماً! اتفاقاً یه آزمایش خیلی جالب داریم.
وسایل لازم
- یه لیوان شیشهای پر از آب
- یه چراغ قوه یا نور خورشید
- یه برگه سفید
- یه آینه کوچولو
روش ساخت
- آینه رو بذار ته لیوان آب.
- چراغ قوه رو طوری بگیر که نورش به آینه بخوره.
- برگه سفید رو جلوی نور بگیر.
- اگه زاویه درست باشه، یه رنگینکمان کوچیک روی برگه میافته!
النا با ذوق گفت:
— وای بابا، این که جادوئه!
— نه عزیزم، علمه! علمی که شبیه جادوئه.
گفتوگو پنجم – میشه با کالسکه روی رنگینکمان رفت؟
النا با لبخند گفت:
— ولی بابا، من دلم میخواد یه روز سوار کالسکهام شم و روی رنگینکمان برم بالا، تا برسم به ابرها!
بابا جعفر خندید و موهای دخترش را نوازش کرد.
— اگه این دنیا فقط از خیال و شعر ساخته میشد، حتماً میتونستیم! ولی چون رنگینکمان جسم نیست، نمیتونیم روش راه بریم.
— یعنی هیچوقت نمیشه بهش رسید؟
— نه با پا، اما با خیال چرا! نویسندهها و قصهگوها همیشه با خیالشون سوار رنگینکمان میشن و تا دنیای رنگها پرواز میکنن.
— یعنی منم میتونم برم؟
— البته که میتونی، النا خانم قصهگو! فقط کافیه قلمت رو برداری و داستانت رو بنویسی.
گفتوگو ششم – بابا جعفر از علم میگه
النا گفت:
— پس رنگینکمان فقط یه تصویر نوریه، درسته؟
— بله. نور خورشید وقتی از قطرات آب رد میشه، چند بار میپیچه و بازتاب پیدا میکنه.
— یعنی ممکنه دوتا رنگینکمان هم باشه؟
— دقیقاً! وقتی نور دوباره داخل قطره برگرده، رنگینکمان دوم هم ساخته میشه، فقط رنگهاش برعکسه.
النا با تعجب گفت:
— وای یعنی دو تا رنگینکمان؟
— بعضی وقتا حتی سهتا هم دیده شده. دنیا پر از شگفتیه، فقط باید نگاهش کنی.
چکلیست بابا جعفر برای دیدن رنگینکمان
بابا جعفر دفتر کوچیکش رو باز کرد و نوشت:
📋 اگر میخوای رنگینکمان ببینی:
- آفتاب باید باشه ☀️
- قطرات آب توی هوا پخش باشن 💧
- پشتت به آفتاب و روت به بارون باشه 🌤️
- آسمون نیمهابری باشه
- و مهمتر از همه: چشمای کنجکاوت باز باشن 👀
النا نوشت پایینش:
«و دلت پر از رنگ باشه 💖»
جمعبندی: رنگینکمان، پلی از نور و خیال
بابا جعفر دست دخترش را گرفت و گفت:
— ببین النا جان، رنگینکمان به ما یاد میده که حتی از دل بارون هم میشه زیبایی ساخت. هر وقت دلت گرفته، یادت باشه بعد از هر بارون، یه رنگینکمان منتظر لبخند توئه.
النا لبخند زد:
— پس رنگینکمان یعنی امید؟
— دقیقاً. یه لبخند رنگی از دل آسمون.
🎯 پیام کلیدی
رنگینکمان همیشه توی آسمون نیست، اما همیشه توی دل آدمهایی هست که با خیال، امید و داستان زندگی میکنن.
✍️ دعوت بابا جعفر برای کودکان نویسنده آینده
اگر مثل النا خانم دوست داری قصهنویسی یاد بگیری، دربارهی رنگها، آسمان، رویا و زندگی بنویسی، میتونی با بابا جعفر همراه شی:
🌍 وبسایت رسمی: www.jafarkarimnejad.ir
✍️ تلگرام: @Businessfollow
🎓 آکادمی کسبوکار و داستاننویسی: @writingforchange
📞 شماره تماس مستقیم جهت مشاوره: ۰۹۱۲۵۷۷۶۵۳۲
بابا جعفر منتظر قلمهای رنگی شماست تا با هم رنگینکمانهای تازهای در دنیای داستان بسازیم 🌈