عجیبترین راز
موضوع عجیبترین راز را از زبان آقای ارل نایتینگل:
در سال ۱۹۵۶ آقای ارل نایتینگل فایل صوتی را ارائه کرد به نام عجیبترین راز که در دوران خودش با استقبال بینظیری روبرو شد.
فایل صوتی این موضوع را میتوانید در کانال تلگرام “” پیام در کلام “” @karimnejad1
در دو قسمت گوش کنید.
موضوع عجیبترین راز که توسط آقای ارل نایتینگل مطرح شد، واقعاً چی بود که هنوز هم بسیار کاربرد دارد.
در اینجا سعی کردم این فایل را برایتان بازنویسی کنم و امیدوارم از آن لذت ببرید و نظر خودتان را برای بنده ارسال کنید.
بریم سراغ اصل ماجرا.
در ابتدا یادتان باشد که سؤال پرسیدن همهچیز است، سؤال خوب جواب خوب خواهد داشت و سؤال بد جواب بد خواهد داشت.
سؤال:
چرا هر شخصی به کسی تبدیل میشود که قرار است تبدیل شود؟
چرا خواستن توانستن است؟
چرا هر چی فکر کنی همان میشود؟
چرا با هر دست بدهی با همان دست خواهی گرفت؟
واقعاً ما انسانها چند درصد از توانمندیهای خودمان را استفاده میکنیم؟
این سؤال آخر به این معنا است که ما فقط چند درصد از توانمندیهای خودمان را میتوانیم بر روی کارهای روزانه خود قرار دهیم.
شاید معنا دیگر آن اینچنین باشد که ما فقط چند درصد مطرح در سؤال بالا را برای خوشیها، لذتها، شادیها، و غیره را میتوانیم تجربه کنیم. و شاید همه انسانها با توجه به اینهمه توانمندی ذاتی که داریم اصولاً در استفاده از آنها با شکست روبرو هستیم.
یک سؤال مهم
چرا؟ چرا اینچنین اتفاقی رخ میدهد؟
همه ما میدانیم که اکثریت مردم از صمیم قلب و ذاتاً دوست دارند که موفق شوند؟
اما موفقیت چیست؟
روزی دوستی به من گفت که حق گرفتنی است، من در پاسخ گفتم بله شما درست میگی حق گرفتنی است، ولی موضوع اینجا است که حق را چه کسی و با چه دیدگاهی و چگونه تعریف میکند؟
حالا به نظر من موفقیت از نگاه هرکس تعریف متفاوتی دارد.
کلمه موفقیت که اینهمه سروصدا راه انداخته چه معنایی دارد؟
خیلی از مردم نمیتوانند تعریفی دقیقی برای موفقیت داشته باشند و نمیدانند که این چیست و کجا باید به دنبال آن گشت؟
یک مثال: روزی فردی در یک اتاق تاریک دستهکلید خود را کم میکند.
از اتاق خارج میشود و در اتاق کناری که روشن بود و دوستش مشغول کار کردن بود، شروع میکند به کشتن،
دوستش سؤال میکند که چی شده.
پاسخ میدهد به دنبال دستهکلیدم هستم.
مگه اینجا کم کردی.
نه تو اتاق بغلی.
خوب چرا اینجا دنبالش میگردی.
آخه اون اتاق خیلی تاریک است. و اینجا نور کافی برای جستجو وجود دارد.
- درواقع موفقیت چیزی بیشتر از واقع ساختن ایده تدریجی یک ایده ارزشمند نیست.
به این معنی است که هر کس که میداند که در حال انجام چهکاری است و به چه سمتی میرود موفق است.
خیلی مواقع ما نمیدانیم که چه چیزی را نمیدانیم.
اصولاً هر آدامی هدفی یا اهدافی دارد که به دنبال آن پیش میرود و موفق خواهد شد.
اگر شما به دنبال کسب مدرک تحصیلی هستید و در دانشگاه درس میخوانید میتوانید یک آدم موفق باشید، چون دقیق میدانید که چه میخواهید چهکاری باید انجام بدهید و در چه مسیری هستید.
بااینکه تعریف موفقیت اینقدر ساده است ولی چرا همه افراد نمیتوانند موفق بشوند.
طبق اصل پاراتو ۲۰ درصد افراد موفق هستند و در همین بخش ۲۰ درصد نیز قانون ۲۰، ۸۰ وجود دارد و درنهایت چیزی حدود ۵ درصد افراد جامعه واقعاً موفق هستند و ۹۵ درصد شکستخورده. در کتاب برتری خفیف نوشته آقای جف اولسون این موضوع را به زیبایی تمام بررسی و توضیح داده است که پیشنهاد میکنم این کتاب زیبا و اثرگذار را نیز مطالعه کنید.
۹۵ درصد از افراد نمیدانند که چرا صبح بلند میشوند و به سرکار میروند.
۹۵ درصد افراد درواقع نمیدانند که چه چیزهایی را نمیدانند.
وقتی سؤالی مطرح میکنید که چرا میروید سرکار، در جواب میگویند که خوب باید رفت سرکار و همین دلیل خوبی برای تسلیم شدن است.
مشکل اصلی مردم این است که دقیقاً مسخرهترین بازی دنیا را انجام میدهند. و نام این بازی مسخره دنبال کردن دنبال کننده است. این مدل افراد زیاد در اطراف ما هستند که با چیزی که فکر میکند درست است پیش میرود بدون اینکه منابع آن را بررسی کنند.
یک سؤال از خودتان بپرسید.
آیا افرادی که من دنبالروی آنها هستم به سمتی میروند که من میخواهم؟
به این داستان تکراری از یک پسر جوان در یک خانواده معمولی دقت کنید.
وقتی این فرد به دنیا میآید یک کاری وجود دارد که بهخوبی میتواند در این دنیا انجام دهد. این فرد میتواند مثل افراد خانواده و افراد پیرامون خودش فکر کنه و تقریباً مثل اونها حرف بزنه و عمل کنه. وقتی به سطح جامعه میآید تقریباً مثل همان ۹۵ درصد آدمهای دور بر خودش فکر میکنم و حرف میزنه و رفتار میکنه، آدمهای اطراف او خیلی خوب هستند و همگی او را دوست دارند و هر کاری برایش انجام میدهند و همه میخواهند که او به یک فرد عالی تبدیل شود. اما ۹۵ درصد آن افراد پاسخهای درستی برای او ندارند که بتواند بهعنوان یک انسان به رضایت از زندگی برسد و اگر بخواهد که به موفقیتی برسد که میخواهد از نبوغ فراوان خودش استفاده کند.
وارد مدرسه میشود و مهمترین چیزی که میخواهد دوست داشته شدنش توسط سایر همکلاسیها و معلمهایش است. در این شرایط سنی حساس او شروع میکند به دنبالهروی کردن از سایر دانش آموزان و تقریباً در این سن هم شبیه به همه است، همینجوری که سالهای مدرسه را طی میکند از خودش انسانی میسازد که ترکیبی از آدمهای اطراف خودش است. میشود همان جمله معروف شما ثمره پنج دوست برتر خودتان هستید.
پسر داستان ما سعی میکند که مثل دیگران باشد و شاید کمی بهتر از دیگران، سعی میکند غیرممکنترین کار دنیا را انجام دهد. و البته تقریباً شبیه به شخص دیگری باشد.
حالا این فرد داستان ما کمی بزرگتر شده، دوران مدرسه و دانشگاه نیز به پایان رسیده، سربازی تمامشده و حالا نوبت ازدواج و پیدا کردن شغل مناسب است و به دنبال یک کار مناسب میگردد. بهطور اتفاقی و البته شاید باکمی سعی و تلاش و جستجو با دوستی روبرو میشود و او وارد شغل جدید خود میشود و در محیط کار به پیروی از همکاران خود مثال آنها کار میکند و سعی میکند که کمی بهتر باشد. و شاید بدون تفکر خاص در شغل جدیدش مشغول میشود. حالا در مقابل ۵۰ سال از طلاییترین سالهای زندگی خودش است و میخواهد با آن چهکار کند؟
میدانیم که طبق قانون او باید روزی ۸ ساعت کار کند و هر هفته ۵ یا ۶ روز به محل کار خود برود و باقی ساعت را برای خودش باشد یا برود کنار خانواده، در یک روز معمولی صبح میرود سرکار عصر برمیگردد به خانه و همه سلام میکند، احتمالاً دوشی میگیرد و بر روی کاناپه لم میدهد و کنترل تلویزیون را برمیدارد و غرق در تماشا میشود، مدتی بعد نوبت گوشی موبایل است و زمانی را با آن سپری میکند، نمیدانم چه مدت ولی تقریباً همه با این روش آشنا هستیم و تجربه کموبیشی داریم، این مسیر زندگی خیلی از افراد دور بر ما است شاید همان ۹۵ درصد مطرح باشند. و این مسیر تا بازنشستگی و شاید تا پایان عمر باکمی تغییرات ادامه پیدا کند.
خب واقعاً مشکل کجا است؟
آیا تراژدی غمانگیزی این بین وجود دارد؟
اگر جوان داستان ما بخواهد که اینطور زندگی کند جای نگرانی نیست و موضوع کاملاً شخصی است و این برای همه انسانها میتواند باشد و البته هرکسی باسلیقه و عقاید خودش زندگی خواهد کرد.
اما یک تراژدی بسیار بد خواهد بود اگر او به دلیل کمبود یک تصمیم درست بخواهد این شکلی زندگی کند.
اگر او به دلیل اینکه آلان هم دارد همان کار مدرسهی ابتدایش را انجام میدهد اینگونه زندگی کند. و یا فرضیههای تعدادی آدم که چیزی از زندگی نمیدانند گوشداده باشد. در این صورت با یک تراژدی حقیقی روبرو خواهیم بود. او هیچگاه نمیفهمد که چه کسی است و چه توانمندیهای دارد. هیچگاه به اعماق استعدادها و توانمندیهای خودش دست نخواهید یافت. هیچوقت نمیفهمد که میتواند هر آنچه میخواهد را داشته باشد. و این را تقدیر و سرنوشت خود میداند.
سؤال مهم
چه باید کرد؟
چیزی که من فکر میکنم نیاز است یک لیست داشته باشیم.
۱ – اولین موردی که باید بر روی این لیست نوشته شود، به باور خیلی از متخصصین هدف است.
فرد بدون هدف مانند کشتی بدون سکان است و نمیداند که به کجا میرود. در این صورت او نیز مانند ۹۵ درصد جامعه خواهد بود. و هرروز و هرماه مانند یک قایق بدون سکان در دریا به اینطرف و آنطرف میرود. او باید بداند که به چه سمتی میرود.
۲ – واژه دوم و بسیار مهم نگرش (( توجه )) است.
که باید مهمترین لغت در هر زبانی بوده باشد. زیرا که نگرش ما تمام دنیا و اطرافیان ما را تشکیل میدهد و همهچیز در این دنیا به نگرش شما بستگی دارد و درعینحال ما تمایل به نادیده گرفتنش داریم. یادتان باشد مردم بر اساس طرز نگرش ما با ما برخورد میکنند. نگرش بزرگترین نعمتی است که خداوند به انسانها عطا کرده است. همانطوری که برخی از موجودات سیستمی به نام غریزه دارند تا بتوانند برای ادامه حیات از آن استفاده کنند، مثل استتار و مخفی کردن برخی حیوانات از طریق تغییر رنگ و غیره. ولی ما انسانها نمونه بهتر و بزرگتر و غیرقابل محاسبه داریم. تنها انسان است که نیروی خدادادی را دارد تا اطرافش را برای انطباق با خودش تغییر دهد. زیرا که محیط او با تغییراتش تغییر میکند.
محیط اطراف یک انسان، آیینهی بیرحمی از خود او است. و برای تغییر در محیط اطرافش تنها کافی است کمی نگرش خود را تغییر دهد.
۳ – واژه سوم و مهم دیگر در این لیست تفکر است.
فکر کردن والاترین عملکردی که آدمی قادر به انجام آن است. که بهخوبی توسط اساتید مختلف گفتهشده است. تنها چیزی که در یک انسان برای انسان بودن اهمیت دارد تفکر اوست، هر چیزی غیرازاین را میتوانید در یک حیوان هم پیدا کنید.
این واقعیت است و اگر میخواهید چیزی را توسعه دهید تفکر بهترین مکان برای شروع آن است. هدفمندانه هرروز وقتی را بگذارید و در فهرستی که بالای آن هدفتان نوشتهشده شروع به نوشتن ایدههای جدید و هیجانانگیز کنید.
۴ – واژه بعدی یک قانون است قانونی به نام علت و معلول.
بر اساس این قانون تمام دست آوردهای بشر در زندگی نسبت دقیقی با عملکرد و خدمات او دارد. ما این را دقیقاً میدانیم و به فرزندانمان هم میگوییم. که هرچه بیشتر و بهتر درس بخوانی نتیجهای بهتر نیز خواهی گرفت، اما فراموش میکنیم که اینیک حقیقت مهم است. اگر کسی برای دست آوردهای خودش ناراحت است همهکارهای که باید انجام دهد این است که سعی در افزایش سهم و خدمات خود داشته باشد.
۵ – واژه بعدی تحقیق و توسعه است.
هیچکس از ما نمیخواهد برای شرکتی کار کند یا در آن سرمایهگذاری کند که درصد مناسبی از سودش را صرف تحقیق و توسعه نکند، زیرا آینده آن شرکت به این موضوع بسیار مهم بستگی دارد. در مورد آدمی هم همینطور است. بهتر است الآن این سؤال را از خود بپرسید که سال گذشته چقدر صرف چیزهایی کردهاید که باعث شود امسال کمی باهوشتر باشید که باعث شوید کمی بهتر باشید. و عشق بیشتر و نفرت کمتری داشته باشید. آیا کاری بهتر از سال گذشته انجام میدهید.
چقدر آموزش پذیر هستید؟
چقدر پول بر روی خودتان سرمایهگذاری کردهاید؟
کمی به این موضوع فکر کنید چقدر هزینه برای تحقیق و توسعه خود و بیزینس خودتان انجام دادهاید.
درنهایت میرسیم به عجیبترین راز
داستانی مطرح کردیم در مورد آقا پسری که چگونه عمر خودش را طی میکند تا به دوران بازنشستگی میرسد. چه اتفاقی رخ داد تا او چنین فردی شد، دلیل آن ساده است. او ترکیبی از محیط اطراف خودش و ژنتیکی است که از هزاران سال پیش تا به امروز به ارث برده است، اما دلیل اینکه او اکنون همچنین آدمی است به خاطر تفکرش در اکثر اوقات در مورد تبدیلشدن به این فرد است.
” ما به همان چیزی تبدیل میشویم که اغلب اوقات به آن فکر میکنیم”
این همان عجیبترین راز است.
به این دلیل است که فکر کردن تا این حد حیاتی است.
به این دلیل است که یک هدف اینچنین مهم است چون ما به همان تبدیل میشویم.
این همان دلیلی است که افراد هدفگذاری میکنند و به آن میرسند.
موضوع مهم اینجا است که آدمی به اهدافش نمیرسد بلکه اهدافشان را میسازند.
اما باید اهدافمان را دوست داشته باشیم و به آنها کمک کنیم و خدمت گذار آنها باشیم زیرا تمام موفقیت ما بستگی به اینها دارد. اما نباید هویت و شخصیت اصلیمان را در جهت چیزی که بهعنوان دریایی از بیهدفی و بیجهتی در تاریخ ثبتشده غرق کنیم.
اگر میخواهیم از کسی تقلید کنیم مشکلی نیست اما باید خودمان در پیمودن قدمهایی که طی کرده انتخاب کنیم. زیرا این تنها زندگی است که داریم.
این موضوع مهم یادتان باشد که تخیل همهچیز است.
انیشتین گفته: با تکیهبر علم و واقعیت میتوان از نقطه آ به نقطه ب رفت و با استفاده از قدرت تخیل میتوان از نقطه آ به همهجا رفت.
ما میتوانیم به همانی تبدیل شویم که خیال میکنیم.
هرگاه در زندگی افسرده شدید که همه ما گاهی خواهیم شد. باید این نقلقول را یادتان بماند.
کارتان را انجام دهید، نهتنها کارتان، و کمی بیشتر در جهتی درست آن را بهخوبی و به زیبایی انجام دهید. این همان قسمت ارزشمند است. اگر دچار رنج و اندوه شدید که حتماً این اتفاق برای همه رخ میدهد، کارتان را ادامه دهید.
به قول آقای ناپلئون هیل همیشه کارتان راکمی بیشتر از وظیفهتان انجام دهید.
عشق را صرف شغلتان کنید و مطمئن باشید که در اوج خواهید بود و زمانی که از درد و رنج خارج شوید لذت خواهید برد.
در قرآن کریم صفحه ۵۹۶ سوره شرح آیات ۵ و ۶ خداوند دو بار تأکید میکند که ” پس بیتردید با دشواری آسانی است. و با هر سختی آسانی است”
باور کنید یا نه وقتی پا به سن میگذاریم برای زمانیهایی که آسودگی پیشه کردیم حسرت خواهیم خورد. و برعکس تمام رضایتها و خوشیهای ما در زندگی نتیجهی اوقاتی است که بهجای اتلاف وقت کارکردیم.
پیشنهاد میکنم برای درک این موضوع حتماً کتاب برتری خفیف نوشته جف اولسون با ترجمه زیبای لطیف احمد پور و میلاد حیدری از انتشارات ققنوس را مطالعه کنید.
و نیز عجیبترین راز را فراموش نکنید.
“” ما به همان چیزی تبدیل میشویم که به آن فکر میکنیم. “”
فراینده این راز عجیب و تاریخی را امیر المومنین حضرت علی (ع) به زیبای بیان کرده است.
مراقب افکارتان باشید که گفتارتان را میسازد.
مراقب گفتارتان باشید که رفتارتان را میسازد.
مراقب رفتارتان باشید که عادتتان را میسازد.
مراقب عادتتان باشید که شخصیتتان را میسازد.
مراقب شخصیتتان باشید که سرنوشتتان را میسازد.
در متن زیبا بهجای کلمه سرنوشت از هدف استفاده میکنم. و بهطور خلاصه میشود.
مراقب افکارتان باشید که اهدافتان را میسازد.
و یا جمله معروف فیلم راز
افکار تبدیل میشود به اجسام
و در آخر این بیت زیبا
سرنوشت را باید از سر، نوشت
فایل صوتی این مقاله در کانال تلگرام بنده به نام ((پیام در کلام / جعفر کریم نژاد)) به آدرس t.me/karimnejad1 میتوانید گوش بدهید.
موفق و پیروز باشید.